-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 مردادماه سال 1386 08:27
من دیگه اینجا نمی نویسم. ممنون که به اینجا اومدید و چرکنویس های من را خواندید.
-
غر می زنم!
جمعه 1 تیرماه سال 1386 23:25
بعضی وقتها عجیب حرص می دی. اینقدر که با خودم فکر میکنم از کی اینقدر غریبه شدی؟ بعضی وقتها می شی اون محافظه کاری که من هیچ وقت تحملش را ندارم، به خودم میگم چطور با این محافظه کاریت، با هم کنار اومدیم تا حالا؟ من کله خرم، تو محافظه کاری. من بال بال می زنم، تو کارت را آروم آروم پیش می بری. من ایده آلیست و شکاک و خود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1386 23:13
0. تابستان قبل از کنکور بود. می رفتیم کتابخانه دانشگاه اصفهان درس بخوانیم. شلوارم که 10 سانتش از زیر مانتو بیرون بود، مشکی نبود. شلوار لی هم که قدغن بود آن روزها. با خانمه دعوام شد، گفتم خدا ازتون نگذره که حلال خدا را به مردم حروم کرده اید. کم نیستند کسانی که از در دانشگاه رد نشده اند برای یک جوراب سفید. 1. چه سالی...
-
آرزو
جمعه 14 اردیبهشتماه سال 1386 12:52
آرزو دارم یه روزی برسه که دنبال کردن اخبار ایران معنیش گریه و بغض نباشه. آرزو دارم یه روزی برگردم ایران زندگی کنم، شاید استاد بشم، و آرزو دارم اون روز اینقدر دور نباشه که دیگه فضا ها، آشنا نباشند. آرزو دارم بازم در اصفهان دوست داشتنی زندگی کنم و بازم در کنار زاینده رود قدم بزنم. آرزو دارم “خونه” خونه ی همیشگی باقی...
-
لاتاری گرین کارت
دوشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1386 07:12
بالاخره یه موضوعی پیدا شد که من مشتری جمع کنم!!! برای ثبت نام لاتاری گرین کارت به این سایت رجوع کنین: http://travel.state.gov سمت داست پایین صفحه ،در زیر قسمت Visas for Foreign Citizens اطلاعات مربوط به لاتاری را می تونید پیدا کنید. زمان ثبت نام پاییز هر ساله و ثبت نام مجانی است. تا جایی که من می دونم پست ایران مشکلی...
-
شاید جایی دیگر
جمعه 17 فروردینماه سال 1386 22:05
بعد چند شب بی خوابی و درس خوندن، امشب هم که میشد زود بخوابم را دلم نمیاد بخوابم. من ذاتا جغدم و شب بیداری برام لذت بخشه. مشکل اینه که دنیا را برای جغد ها طراحی نکرده اند. دارم فکر می کنم که برم یه وبلاگ دیگه بزنم، شاید با اسم و رسم حتی، و وبلاگم بشه وسیله ی ارتباطیم با دوستهای قدیمی. نمی دونم هنوز. وقتی اینجا را شروع...
-
بهار
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1385 22:40
خوشحالم. سنبل و شهلا و لاله، شکوفه و بید های تازه سبز شده، بوی بهار. امروز بالاخره رفتن سنبل و ماهی قرمز خریدم، ماژیک و روبان قرمز و تنگ ماهی. همه ی کارها در دقیقه ی نود! من هنوز داشتم هفت سین می چیدم که تلفن زنگ زد. خوشحالم. خوشحالم که عید هست که بهانه ی شادی ما باشه. خوشحالم که بهار این همه حسهای خوب را در من زنده...
-
شادی صدر
جمعه 18 اسفندماه سال 1385 14:21
من خیلی از این فعالان زن را نمی شناسم. همه دانشم محدود میشه به مجله زنان و ستون شادی صدر توی یکی از روزنامه ها شاید نوروز. اما شادی صدر برام اسمش آشناست از اون روزهایی که سروش نوجوان می خوندم. دعا میکنم که شادی صدر و محبوبه آزاد شوند. امیدوارم بعضی ها یک جو عقل پیدا کنند. دعا می کنم که آینده روشن باشد...
-
خوبم
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1385 01:31
سلام حال همه ی ما خوب است ... خیلی وقته که نیومدم اینجا. حسابی سر خودم را شلوغ کرده ام. خوبه، خوشحالم که مشغولم. یکسال از آمریکا اومدن ما گذشت. سال سختی بود. هنوز خیلی زوده بوده که بگم به سختیش می ارزید یا نه. خیلی حسهای خوب داشتم اما الان یک لحظه دلم ریخت. دلم برای همه تنگ شده است. برای تمام چیزهایی که حسی در من...
-
بازی یلدا
پنجشنبه 7 دیماه سال 1385 08:45
حالا که بالاخره بازی به منم رسید، دعوت راننده ترن را لبیک گفته و اعتراف می کنم که: - هیچ وقت تو مدرسه جیش نکردم، اما 4-5 ساله بودم که توی پارک جیشم گرفت. دامن پوشیده بودم. با خودم فکر کردم اگه همین جور که دارم سر می خورم روی سرسره جیش کنم و بیام پایین کسی نمی فهمه! طبیعتا ناموفق بود. جزییاتش یادم نیس، فقط می دونم تا...
-
باز هم مهاجرت
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1385 15:27
لوا در پاسخ به سوالات یه خواننده توضیحات خوبی درباره ی مهاجرت نوشته. من می خوام یه چیزهایی را از دید خودم بگم شاید به درد کسی بخوره. از غم غربت و دلتنگی شروع کنم، برای خیلی ها مهاجرت چند دوره داره، یکی چند ماه اول که ذوق و شوق دارند و محیط جدید حسابی چشمشون را می گیره. احساسی شبیه سفر رفتن. بعد از این چند ماه، کم کم...
-
میهن اسلامی
سهشنبه 28 آذرماه سال 1385 09:00
روزی نیست که این میهن اسلامی آروم باشه و خوندن اخبارش صبح تا ظهر من را نگیره. نتایج انتخابات و نگرانی هاش هم که حسابی کشدار شده. اما خبر جالب امروز حمایت دانشجویان ایتالیا از دانشجویان امیر کبیر است که لینکش را می گذارم اون کنار. نمی دونم چه کمکی میشه به اون دانشجوهایی کرد که حالا از ترس دولت مهرورز، تو صد تا سوراخ...
-
تصویر آمریکایی
جمعه 24 آذرماه سال 1385 09:57
از آمریکایی های کلاسیک توی فیلمها، نمی دونم چرا، ولی من یه تصویر دارم: یه آدم درشت هیکل، مرد، لمیده روی مبل با پاهای روی میز ودر حال جویدن آدامس، با یه لهجه ی خاص که کلمات در هم ادغام میشن. نمی دونم این تصویر از کجا اومده اما هر کسی منو یاد این تصویر بندازه میشه آمریکایی کلاسیک! لوری یکی از همکارام که حرف زدنش...
-
اندیشه ام را به آسانی و به طور کامل عیان و بیان می کنم
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1385 13:31
"اندیشه ام را به آسانی و به طور کامل عیان و بیان می کنم" "فلورانس اسکاول شین" آرزوم اینه که اینجوری بشم، واسه ی همین دارم می نویسم. مدتهاست که با خودم مشکل دارم. فکرهام بی شکل و گیج و گمند. هزار تا ایده ی کمرنگ توی ذهنم می چرخه اما قابل دنبال کردن نیستن، سر و ته ندارن، مث خواب... اینجا می نویسم، شاید فکرهام شکل بگیرن!...
-
ایران چه خبر؟
سهشنبه 14 آذرماه سال 1385 12:09
این بحث شیرین سیاست که دست از سر ما بر نمی داره! به ایرانی ها برسی ازت می پرسن ایران چه خبر؟ و چقدر سخته توضیح این که چی میگذره تو ایران. نمی دونم جامعه ایران خیلی پیچیده است یا ما در برخورد با محیط جدید حیلی ساده انگاریم که زود به یه جمع بندی می رسیم که اینجا این جوریه و تموم؟! بعضی وقتها، وقتی همش درگیر این هستیم که...
-
پول مفت
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1385 11:49
من از دست اینایی که می خوان پول مفت به آدم بدن به کجا پناه ببرم؟ 4 تا وبلاگ میام بخونم 10 تا تبلیغ این ور و اون ور باز میشه : آی پاد مجانی، لپ تاپ مجانی ... ایمیل چک می کنم : تبریک! برنده قرعه کشی بانک بزرگ آفریقای جنوبی شده اید! یکی مرده، من وکیلشم، فامیلش مث فامیل شماست ... وجه تشابه اصلی این ایمیل ها اینه که یه...
-
سفر
سهشنبه 7 آذرماه سال 1385 11:28
سفر دراز نبود. هجوم خاطره از حجم وقت کم می کرد. از سفر بر می گردم. خوب بود. لذت می برم از سفر کردن، چشیدن مزه های جدید و دیدن آدمهای رنگارنگ. رفتن به یه شهر بزرگ و دیدن آدم ها، با قیافه های متفاوت. خانه های کوچک و قدیمی اما بسیار گران. یه عالمه ماشین. ساختمانهای بلند. موزه. از واشنگتن برمی گردم. راه شلوغ است، قطار...
-
شکرگذاری
دوشنبه 29 آبانماه سال 1385 10:44
5 شنبه روز شکرگذاری است که یکی از عید های ملی آمریکا شمرده میشه. ویژگی این روز پختن و خوردن بوقلمون است. همون مرغ بریان درسته و اشتها آوری که تو فیلمها بود. الان رادیو داشت یه داستان می گفت از نگهداری بوقلمون در ماشین لباسشویی! با توجه به سایز گنده بوقلمون، اینم یه ایده ای بوده که بوقلمون را با یه عالمه یخ بذارن توی...
-
ممنونم مهندسان کامپیوتر و مخابرات...
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1385 11:42
بیشتر ارتباط من با دنیای خارج، اینترنت و وبلاگها هستند. جای دوستان و آدم های دور و برم را با وبلاگهایی که هر روز می خوانم پر میکنم. پر که نه... مسنجر را روشن میذارم شاید کسی پیداش بشه. اورکات را چک میکنم: کی دیگه اومده بیرون از ایران؟ ارتباط های مجازی تا حدی جای ارتباطهای واقعی را گرفته. دیروز یه عالمه عکس بهم رسید....
-
من برگشتم
جمعه 28 مهرماه سال 1385 15:47
خیلی وقته که ننوشته بودم. هر شب تو ذهنم می نویسم. واژه ها مرتب می شوند و جملات به پیش می روند. صبح اما، رنگ دیگری دارد! وقتی گشتهامو تو وبلاگ ها می زنم، دیگه حرفای خودم یادم نیست!
-
باز هم سانحه هوایی
شنبه 11 شهریورماه سال 1385 13:23
2 روز پیش بود که خوندم پرواز تهران-مالزی در فرودگاه بندرعباس فرود اضطراری داشته. به خودم گفتم ببین دیگه ضعف ایمنی به پروازهای خارجی هم رسیده. یادمون باشه دیگه بلیط هما نگیریم. همین. دیشب که رادیو زمانه را بازکردم و عکسها را دیدم، باورم نمیشد. کِی امنیت حق مسلم ما می شود؟
-
شب تاب
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1385 00:26
وقتی به فکر وبلاگ نویسی افتادم اسم پرگار را راحت انتخاب کردم، به نظرم با حال و روز من جور در میاد. اما انتخاب اسم مستعار کار سختیه. یک روز که این دوروبر خونه مون قدم می زدم برای اولین بار در عمرم شب تاب دیدم. کرم هم نیستند، حشره اند. از دیدن این موجود جدید این قدر ذوق کردم که این اسم را انتخاب کنم واسه ی اسم مستعار....
-
نوشتن
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1385 20:03
یه روزگاری دست به نوشتنم خیلی خوب بود. الکی الکی امر بهم مشتبه شد که همیشه اینجوری می مونه! باورم نمیشد یه روزی مثل حالا تا تصمیم به نوشتن می گیرم، همه ی عنوان ها و کلمه ها فرار کنن؟ یه عالمه چیز می خونم و به خودم میگم منم که به اینا فکر کرده بودم، چرا نمی نویسمشون؟ و وقتی میام اینجا همه چیز محو میشه! نزدیک ما یه محله...
-
ایرانگردی
سهشنبه 31 مردادماه سال 1385 20:14
چند روز پیش توی یک کتاب فروشی دنبال نقشه میگشتیم، بخش نقشه ها و کتاب های اطلاعات مربوط به مسافرت، کتابی دیدم که عنوانش بود " a thosand places to see before you die" معرفی جاهای مختلف دیدنی در دنیا. بخش خاور میانه را باز کردم : امارات، عربستان، یمن،...؟ ایران؟ عراق؟ انگار نه انگار که کهن ترین تمدن ها در ایران و عراق...
-
دلتنگی
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1385 19:46
یه وبلاگ پیدا کردم که در باره ی شجریان است و یه عالم آهنگ های خوب و خاطره انگیز داره. اول یه اذان گوش کردم بعد از 7 ماه! دلم برای اذان مغرب تنگ می شود. برای آنکه توی تاکسی نشسته باشم و صدای اذان بپیچد.... اذان ظهر همیشه سرگشته ام می کرد، اما اذان مغرب همیشه خوب بود و مهربان. یادآور فضاهای خوب و همه ی عصر های خونه....
-
یک ماه جنگ
شنبه 21 مردادماه سال 1385 14:14
..... صحبت از پژمردن یک برگ نیست وای جنگل را بیابان می کنند دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند رادیو گوش می دادم، در باره ی جنگ بود: 1-گزارش از یک پناهگاه در اسراءیل : پدر این خانواده به دلیل بیماری آسم نمی تواند به پناهگاه بیاید. 2-...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 مردادماه سال 1385 14:52
دلم می خواد بیام و بنویسم اما حوالی ما خبری نیست. پس یه سر بزنیم به خاطرات: 1- من از بچگی عشق کیک پختن بودم. سختیش هم زدنش بود که حسابی تخم مرغ ها را هم بزنیم که کیک خوب پف کنه. اون وقتا هنوز همزن برقی چیز زیاد متداولی نبود. من و خواهرم با هم کیک می پختیم و اسمشو گذاشته بودیم کیک "فرسا" ! ترکیب اسم هامون بود. بعدها...
-
هوا بس ناجوانمردانه سردست، آی...
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 18:46
حالم بده. چیزی برای گفتن ندارم. دنیا شده جنگ و آدم کشی. ولی اگه به اینجا اومدین، یه سری به لینک های کناری بزنین.
-
مهاجرت 2
یکشنبه 8 مردادماه سال 1385 00:19
داشتم میگفتم. تدریس را ول کردم به چند دلیل، یکیش این که احساس بیهودگی می کردم، کارم داشت برای خودم تکراری می شد. و اصولا توی رشته های فنی، اگه فقط تدریس کنی از عالم مهندسی خیلی دور میشی. دیگه رشته کامپیوتر هم که بدتر از همه! مرتب تکنولوژیهای جدید و .... منم میون پیغمبر ها جرجیس رو جستم با این رشته ام! حالا فعلا منم و...
-
مهاجرت
شنبه 7 مردادماه سال 1385 17:18
ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها -در یک جعبه خاک- می شد با خود ببرد هر کجا چرا مهاجرت کردم؟ از حدود 8 سال پیش به این فکر افتادم که دنیای من در ایران خیلی کوچیکه. دلم می خواست بقیه دنیا را ببینم و ببینم مردم بقیه دنیا چطوری زندگی می کننو دوست داشتم اندیشه ها و اعتقاداتم را در یک فضای باز تر محک بزنم. دوست داشتم درس...