پرگار

دل مشغولیها و روزمره ها

پرگار

دل مشغولیها و روزمره ها

بازی یلدا

حالا که بالاخره بازی به منم رسید، دعوت راننده ترن را لبیک گفته و اعتراف می کنم که:

- هیچ وقت تو مدرسه جیش نکردم، اما 4-5 ساله بودم که توی پارک جیشم گرفت. دامن پوشیده بودم. با خودم فکر کردم اگه همین جور که دارم سر می خورم روی سرسره جیش کنم و بیام پایین کسی نمی فهمه! طبیعتا ناموفق بود. جزییاتش یادم نیس، فقط می دونم تا سالها بهم می خندیدند بابتش!

- احمقانه ترین تصمیم زندگیم این بوده که سال دوم دانشگاه از تهران انتقالی گرفتم به اصفهان.

- توی دانشگاه هیچی درس نخوندم. اگه قوانین مشروطی به نفع رزمندگان تغییر نکرده بود انداخته بودنم بیرون. عذاب وجدان اون درس نخوندن باعث شد بخونم واسه ی فوق. اما هیجان اونم واهلید و نصفه ولش کردم. وجدان و خست هم نذاشت کسی برام تز بنویسه!

- با ده سال تاخیر گواهینامه گرفتم. 5 بار آیین نامه امتحان دادم، دو بار رو خط ممتد دور زدم... دست آخر شهرک آزمایش را جابجا کردند و شهرک جدید خط کشی نداشت و من قبول شدم!

- فقط دوبار تو زندگیم تقلب کردم یه بار چهارم دبستان سر امتحان جغرافی بود که اصلا یادم رفته بود امتحان داریم و یه باز دیگه اش هم امتحان کتبی آزمایشگاه معماری کامپیوتر!

- برادرم را خیلی اذیت کرده ام و بابتش هم کلی عذاب وجدان دارم. یه بار هم ادای لوسین را در آوردم و یه چیزی را که خیلی دوست داشت گرفتم و گفتم اگه معذرت نخوای می شکنمش. بعدم زدم شکستم و دیگه هر چی گشتم عینش پیدا نشد که بخرم واسش.

- آشپزی و شیرینی پزی را دوست دارم، اگه آشپزی قد علم و دانش اعتبار و منزلت داشت آشپز می شدم.

- قوانین مسخره زیاد دارم. مثلا میگم:" اون در که بازه را ببندین، بجاش اون پنجره را باز کنین. اون در را هم تکلیفش را معلوم کنید بازه یا بسته."

فکر نکنم کسی مونده باشه که من دعوتش کنم،مونده؟