پرگار

دل مشغولیها و روزمره ها

پرگار

دل مشغولیها و روزمره ها

0. تابستان قبل از کنکور بود. می رفتیم کتابخانه دانشگاه اصفهان درس بخوانیم. شلوارم که 10 سانتش از زیر مانتو بیرون بود، مشکی نبود. شلوار لی هم که قدغن بود آن روزها. با خانمه دعوام شد، گفتم خدا ازتون نگذره که حلال خدا را به مردم حروم کرده اید. کم نیستند کسانی که از در دانشگاه رد نشده اند برای یک جوراب سفید.


1. چه سالی بود "دختری با کفشهای کتانی" ساخته شد؟ همون سال بود به هر حال، هنوز مانتوهای شاد و رنگارنگ هم نمی پوشیدیم ، دم در سینما ایستاده بودیم منتظر، که آمد. یه لات واقعی بود با دار و دسته اش. شروع کرد توهین کردن و جلو آمدن. زن و شوهر جوانی کنار ما ایستاده بودند، بر گشت با تحقیر به شوهره گفت: "واسه زنت جوراب بخر ..." این قدر حالم بد شد از این سکوت و تحمل، که روسریم را کشیدم عقب. یکی از نوچه هاش گفت "روسریت را بکش جلو" نکشیدم و دعوامون شد. داداشکم وارد شد به طرفداری از من، یه بچه دبیرستانی ریزه میزه. نفهمیدم چی شد، فقط یادمه که به جای من می خواستن داداشکم را ببرند. تو دلم به خودم بد و بیراه می گفتم که آخه احمق، با کی دهن به دهن میشی؟ اگه ببرنش کجا می خوای بری دنبالش بگردی؟ فقط شروع کردم فریاد زدن و بد و بیراه گفتن و ولش کن گفتن. نمی دونم جقدر طول کشید. نمی دونم صدام تا کجا می رسید. نمی دونم چی شد دست از سرمون برداشت. اما خوب یادمه که آدمهای دور و بر هیچ حرکتی نکردند، چیزی نگفتند. فقط یک نفر گفت "خانم بازم به شجاعت شما" اما من دیگه از نظر خودم َشجاع نبودم. دیگه فقط می لرزیدیم. جیغهای دخترکی که نمی خواست سوار ماشین نیروی انتظامی بشه، اون جیغ با همه ی وجودش که آدم را می لرزوند، مثل جیغ های آن شب من بود، فقط من خوش شانس تر بودم و برادرک را نبردند اون شب.

2. برادرک را 3-4 سال پیش گرفتند. دو شب مهمانشان بود. من هنوز جرات نکرده ام بپرسم در باره اش. اما پدر دوستش که وکیل بود می خواست ببردشان پزشک قانونی و گواهی بگیرد برای جای کتک ها. مادرم که دو-سه روز در به در دادگاه بود به عمرش فحشهایی را که در دادگاه به پسرش دادند را نشنیده بود. خانم زندان بان قسم دروغ خورده .بود که "سین" دستش را گاز گرفته است. ..

3. برادرک دوم می گوید همه ترسیده اند. دیگر مانتو های شاد رنگی نمی پوشند. می فهمم که دیگر نمی توانم مانتو های دوسال پیشم را بپوشم.

4.نمی فهمم تحریم کننده های انتخابات را. آنها هم ما را نمی فهمند. نمی فهمند فرق های کوچکی را برای ما عالمی ارزش داشت. نمی فهمند که امکان داشتن یک نشریه دانشجویی در فضایی که هیچ نشریه ای نیست یعنی چه. تفاوت رنگ مانتو را هم نمی فهمند.

5- زندگی در ینگه دنیا چشم آ دم را باز می کند به همه ی چیزهای احمقانه ای که به وجودشون عادت کرده بودیم.
نظرات 5 + ارسال نظر
آهو سه‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:51 ق.ظ http://ahoo.blogfa.com

فکر کنم همه دختران ایران حداقل یکبار به خاطر این حجاب مسخره تحقیر شدن. این موضوع انقدر برای من خاطرات بد و چندش آوری داره که ترجیح میدم هیچ حرفی در موردش حتی تو وبلاگم نزنم.فقط اینو میدونم که هر دوره ای بالاخره تموم میشه. حالا یه چیز بامزه بگم بخندی: این چیزا رو ننویس تو وبلاگت چون شنیدم رباتهای مخابرات)!( گویا خیلی هوشمند شدن سریع مورد عنایت قرار میدن طرفو:))))) از نظر فیلترینگ البته .:))

بهرام پنج‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:59 ق.ظ http://pargar.persianblog.com

یکی از آن تحریم کننده ها هم پیدا نشد که انتقادکی از خودش و تحریم بکنه، تو گویی هنوز هم فکر میکنن عجب فیلی هوا کرده اند.

بهرام پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:16 ق.ظ http://pargar.persianblog.com

سلام. در پرگارهای سه گانه ای که من میشناسم. شما اندکی آرام تر به روز میشوید.
همت کنید ای دوستان.

یعنی اینکه دو پرگار دیگر به روز شده اند.

سیاه پنج‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:24 ب.ظ http://habeh.blogspot.com

خواهر کجایی من خودمم دارم میام اصفهان

آهو شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:48 ب.ظ http://ahoo.blogfa.com

آپدیت نمیکنی؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد