پرگار

دل مشغولیها و روزمره ها

پرگار

دل مشغولیها و روزمره ها

مهاجرت 2



داشتم میگفتم. تدریس را ول کردم به چند دلیل، یکیش این که احساس بیهودگی می کردم، کارم داشت برای خودم تکراری می شد. و اصولا توی رشته های فنی، اگه فقط تدریس کنی از عالم مهندسی خیلی دور میشی. دیگه رشته کامپیوتر هم که بدتر از همه! مرتب تکنولوژیهای جدید و .... منم میون پیغمبر ها جرجیس رو جستم با این رشته ام!

حالا فعلا منم و این رشته ببینم توی این دیار غربت چه گلی به سر خودم می زنم! مدتها آرزوی اینو داشتم که بیام این ور دنیا درس بخونم. حالا اینجام. حالا اون فرصته تو دستامه و من دارم گیج می زنم!

کمال گرایی بد مرضیه. همیشه نداشته هام جلوی چشمام هستند و یادم میره که از داشته هام لذت ببرم. حالا هم که اینجام به خودم میگم من که اینجا نمی مونم.بعد به خودم میگم آخه بذار از راه برسی! ولی خب دورنمای زندگیم، تصورم از آینده، اینجا نیست.

یکی از خصوصیات خوب آدم ها در آمریکا اینه که کسی غر نمیزنه! نه اینکه همه می دونن اینجا آخرشه، کسی غر نمیزنه. بر عکس ایران که همه یاد گرفتن بنالن! حتی از اینکه تابستونه و هوا گرمه! یا زمستونه و هوا سرده!
منم باید یاد بگیرم که غر نزنم. خب دوری سخته دیگه. خودم خواستم. و نکته اینه که اون فرصتی که می خواستم اینجاست. باید قدرش رو بدونم.


زیادی مث دفتر خاطرات شد، می دونم. ولی لازم داشتم که با صدای بلند با خودم حرف بزنم.