سفر دراز نبود.
هجوم خاطره از حجم وقت کم می کرد.
از سفر بر می گردم. خوب بود. لذت می برم از سفر کردن، چشیدن مزه های جدید و دیدن آدمهای رنگارنگ. رفتن به یه شهر بزرگ و دیدن آدم ها، با قیافه های متفاوت. خانه های کوچک و قدیمی اما بسیار گران. یه عالمه ماشین. ساختمانهای بلند. موزه.
از واشنگتن برمی گردم. راه شلوغ است، قطار ماشینها به دنبال هم. هوا تاریک است. خسته ایم و فردا روز کار است.
می گویم:"این جاده نجف آباد-اصفهانه که اینجوری شلوغه؟" "از درچه برگردیم یا از آتشگاه؟"
شاید هم یک روز از این مسافرت طولانی برگردم به "خونه".